[مرگِ مألوف]
پشت سر گذاشته ام پل های تمنّا را
و بی رغبتم بر آرزوهایِ گذشته.
همراهی ندارم جز رنج هایی که
میراث بیهودگیِ درون من اند،
و دیهیمی که گُل های شادابش
بی رحم در تازش بوران هایِ سرنوشتِ شوم فسرد.
اینک روز می سپارم غمناک و تنها
و چشم دوخته ام بر راهی که مرگ مرکب می راند
و باز می جویم نقشم را
در تنها برگِ لرزان و دیرنده بر شاخسار لخت
که گوش سپرده است به زوزه ی زمستانی بورانی سیاه
و زخمی ش در پیکر است
از سوز تا آخر پاییز.
1821
پوشکین