دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

م ج ا ز ی

من هرچی حساب می کنم، سن و سالم درست درنمیاد؛  

اشکالی هم نداره!  

من هیچ وقت حسابم خوب نبوده.  

برای عید از کتابخونه دانشگاه دوتا کتاب گرفتم.  

با توجه به اعتیاد شبانه م به فضای مجازی، می خوام خودمو ببندم به تختم فقط کتاب بخونم بلکه این فضای مجازی از سرم بپره!  

ادامه مطلب ...

یادآوری

گذشت روزگار رو میشه از اونجا فهمید که ناگهان متوجه بشی که داره بوی عید میاد و از خیلی چیزها یک سال میگذره.  

یا اگه یک سال نه، دست کم ماهی، هفته ای... و پرونده شون بسته میشه.  

هفته قبل توی نمایشگاه کتاب تصادفا کتاب شبح اپرای پاریس رو برداشتم و بالأخره طلسم این همه بی کتاب موندن رو شکستم...  

دلم از یاد بردن تمام گذشته و حتا خودم رو می خواد.  

از صفر شروع کردن.  

و به بی نهایت رسیدن.  

گرچه الآن روی نقطه صفر نیستم و خیلی چیزها از تمام خیال های گذشته م می دونم.  

چیزهایی که توی این چهار سال برای من رقم خورد تمام داستان هایی بودن که مدت ها قبل نوشته بودم.  

حالا که همه چیز داره تموم میشه و داره به شکل دیگه ای شروع میشه، دلم می خواد با تمام قوا شروع کنم.  

دلم می خواد یه رئال منحصر به فرد برام رقم بخوره.  

همونجور که این روزها بوی بهار میاد، به تمام همّت منم نسیم زندگی بوزه.  

بالأخره برای من هم نوبت روزهای شاد و آرام رسیده و می خوام در کمال آرامش دوباره از نو اوج بگیرم.

فکر کنم ازبس اینجا سر نزدم...  

از یاد همه رفتم...