دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دو نفری+1

با دوستم رفته بودیم کافه؛  

داشت منو رو نگاه می کرد، یواش بهم گفت: یه حسّی به من میگه فریب خوردم. و دارم واسه فریب خوردگیم ادایِ گاگول بودن درمیارم.  

گفتم: چرا براش ادایِ گاگول بودن درمیاری؟  

گفت: خب چون... من گلاسه ی آناناس می خورم.  

من که می دونستم چشه! منو رو گرفتم گفتم: چون؟ نفس عمیقی کشید و دستاشو رو میز گذاشت، به چن تا میز اونورتر نگاه کرد که دوتا پسر نشسته بودن و داشتن سیگار می کشیدن. زمزمه کرد: هیچی...  

گفتم: مشکلی پیش اومده؟  

_ مشکل بود!  

_ دیگه دوسش نداری؟  

_ بنا به دوس داشتن نبود که، ولی همون دوستی رو هم خودش داره خرابش می کنه.  

_ می خوای باهاش حرف بزنم؟  

نگاهِ تیزی بهم کرد و گفت: براش مهم نیست. یه کم فکر کردم و خواستم یه چیزی بگم که گارسون اومد سفارشامونو گرفت و منو رو برد. اصن یادم رفت می خواستم بهش چی بگم.  

گفتم: تو هم کم سخت نمی گیری. بابا اونم یه مرده بالأخره. نمی تونه مث ما همه ی احساسشو بروز بده. تا حالا شده چیزی ازش بخوای انجام نده؟  

_ نه...  

_ خب؟ بابا تو عمل نشون میده دوسِت داره.  

همچنان که به پسرا نگاه می کرد گفت: دوس داشتن... دوباره نگام کرد و گفت: بهش اعتقاد ندارم.  

همینجور که نشسته بودم رو به روش، خودمو گذاشتم جایِ یه مرد و نگاش کردم. چشمایِ کشیده و خمارش، طرزِ خندیدن و حرکتِ لباش... طرزِ لباس پوشیدنش... اومدم بهش بگم...  

_ تو چه خبر؟ و لبخند زد.  

_ من؟ تنها، علّاف...  

_ تو هیچ وقت علّاف نیستی. همیشه یه کاری واسه انجام دادن داری.  

گارسون سفارشا رو آورد و من یادم اومد می خواستم چی بهش بگم. وقتی گارسون رفت، سرمو جلو بردم گفتم: من حس می کنم تو دوسش داری.  

_ من فعلی که بهش اعتقاد ندارمو مرتکب نمی شم!  

_ چرا انقد ازش می رنجی آخه؟ چه کرده مگه؟  

با ناخنش رویِ میز ضرب گرفت و گفت: از وقتی با هم دوس شدیم، نظریه ی نیچه برام واضح و واضح تر شد!  

پوزخند زدم گفتم: ابر انسان؟  

تو چشام زل زد و با جدّیت گفت: خدا مرگی!  

لبخندم ماسید گفتم: ها... فک کردم داری مثِ قبلنا به چشمِ جنتلمن نگایِ طرفت می کنی.  

_ پرسیدی چیکار کرده؛ کار خاصّی نکرده. ولی من حسّش می کنم. اون چیزِ مشمئزو حس می کنم.  

_ جانِ مادرت نرو تو پاچه ش. هر چه قدرم بد باشه نمی تونه برایِ تو خبیث باشه. مگه چیکارش کردی؟ نیشش نزدی که بخواد نیشت بزنه.  

_ نیش فقط جوابِ نیش نیست. نیش گاهی از سرِ انتقام کشیه!  

یه نگا به کلّ کافه کردم و دیدم کسی حواسش نیست با دست محکم کوبیدم تخت پیشونیم گفتم: بزمجّه! تو که می دونستی چرا پا دادی؟  

_ من پا نمی دم.  

_ پس به این رفتارت چی میگن؟  

_ ادایِ گاگولا رو درآوردن.  

_ اگه بفهمه همه چیو می دونی می خوای چیکار کنی؟  

_ همون کارِ قبلی.  

_ پس قصدِ جون خودتو کردی؟!  

_ مگه تا حالا زنده بودم؟  

کلافه شدم. دستاشو گرفتم و گفتم: سخت می گیری. تو براش یه دوست خوبی، بهش حسّ خوبی میدی، اونم به تو حسّی که بایدو میده. وقتی تو حدّ دوستی رو نگه میداری اونم با تو حد نگه میداره، اون به طریقِ خودش، تو به طریقِ خودت. چرا تو رو با انتقام محک بزنه؟ بابا ناسلامتی دیدیمش، میشناسیمش، تو حرف منو به عنوانِ رفیقِ فابت قبول نداری؟  

_ چرا... لبخند زد و گفت: نق می زنم. و یواش یواش گلاسه شو سر کشید.  

نفسِ عمیقی کشیدم و شیکم رو هم زدم. دلم واسه اونم می سوخت. من نمی دونم با این جونور پیچ واپیچ چه جور می سازه؟  

_ بینمون بمونه این حرفا، نری بهش آمارِ افکارمو بدیا!  

_ چه قد می بینمش که آمارتو بدم؟ دهنِ مام چفت و بستی داره بابا!  

خندید و موبایلش رو از تو کیفش درآورد؛ چشماش برق زد و گفت: خودشه.  

و بلند شد رفت بیرون که جواب بده.  

شیکم رو سر کشیدم و تلاش کردم نشون بدم: شتر دیدی ندیدی...

نظرات 3 + ارسال نظر
خسروپور دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 15:48 http://http://www.ghazalajin.blogfa.com/

این که آدم همیشه قهرمان داستانش باشه؛به طرق مختلف،بهم حس خوبی نمی ده.داستانتون خیلی یک طرفه است؛حرکت نداره.

پیروز و پایدار باشید.

alireza دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 14:33 http://livesky.blogsky.com/

اولا عکس پروفایل لایک داره...
.
2 منظور این جمله رو نفهمیدم:
"اگه بفهمه همه چیو می دونی می خوای چیکار کنی؟"

دوستتون چی رو میدونست؟

3نوشته از نظر ادبی قشنگ بود تا آخرش مخاطب رو به دنبال خودش میکشونه. آفرین.

4 نمیدونم چرا از این جور نوشته ها رو که میخونم دلم میگیره دوست دارم همیشه قشنگی هارو ببینم نه غم ها رو. این داستان واقعی بود؟

جمله ی دوم که گفتم یعنی اگه طرف متوجّه بشه که دستش واسه دوستِ من رو شده، اون وقت دوستم می خواد در مقابلِ واکنشِ اون چیکار کنه؟ دوستم نبود البتّه، شخصیتِ داستان بود.
حس می کرد می دونه چی در جریانه.
واقعی نبود، برایندِ ذهنی بود.
ذهنِ من این شکلیه، توش تصویر زیاده.

عیدت مبارک شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 12:52 http://tiny.tw/3i9H

زلال ترین شبنــم شــادی را همیشه بر لبانت آرزو دارم

نه برای امروزت بلکه برای فردای هر روزت

عیدت مبارک
.

کارت تبریک و اس ام اس های عید نوروز اگر دوست داری بیا سایت فتوکده

اگر پسند کردی نظر بده و با نام کارت پستال و اس ام اس لینک کن. منتظرم

بعد از ورود آدرس اصلی رو میبینید لطفا اون آدرس رو لینک بفرمائید و خبر بدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد