دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

8 روز مانده تا...

هوا گرم شده.

آخه تازه اسفند ماهه؛ چه خبره انقد زود رفتیم به استقبالِ گرما؟!

امروز تو کوچه مون حاجی فیروز اومده بود؛ دایره زنگی و تنبک می زدن... تو خیابون کرور کرور ماشینِ عروس بوق بوق می کرد.

خداییش ماه از این قشنگ تر؟

حتّا وقتی سوژه نداریم، همین جوری الکی خوشحالیم...

وای خدا!

بویِ عید میاد. من خودم همیشه اسفندو بیشتر از فروردین دوس دارم چون در مسیرِ عیده، هنوز عید نشده.

از پنجره آویزون شده بودم و داشتم شیشه و دورِ شیشه رو تمیز می کردم. مثِ یه مرد خودم امسال همه چی و همه جا رو برق انداختم! تو کوچه نگا کردم دیدم آقایون هم دارن حیاط می شورن و قالی آب می کشن، بچّه هایِ کوچیکتر رو قالیا لیز می خوردن.

تصمیم گرفتم تا اونجا که در معرض خطرِ آرتروز و مشکلاتِ استخوانی نباشه هر سال خودم خونه تکونی کنم.

تماشایِ خوشبختیِ آدما و استقبالشون از بهار واقعاً لذّت بخشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد