دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

صرفاً جهتِ دردِدل

چیزی که همیشه منو اذیت می کنه و درصدد بودم تا بیانش کنم و از بیانش عاجز بودم، گستره ی تخیّلمه.  

معمولاً به هرکی می گم یا در خلالِ روابطِ عادّی متوجّهش میشه، فکر می کنه من یه دخترِ شوت و حواس پرت هستم که پر از اشتباهاتِ رفتاری و گفتاری و فکریه.  

من دفترِ یادداشت هایِ روزانه مو از وقتی کلاسِ چهارم بودم نگه داشتم.  

و با یه انشایِ دست و پا شکسته تمامِ افکارِ دورانِ بچّگی مو توشون به ثبت رسوندم.  

حاصلِ دورانی که بیشترش به بازی هایِ تک نفره گذشته و دیالوگ و مونولوگا و داستانهایِ جریانِ سیّال ذهن.  

خیلی از احساساتم نسبت به آدم ها، به طبیعت، به خودم رو بعدها در قالبِ نظریه هایِ کلانِ روان_ جامعه شناختی پیدا کردم.  

خیلی از رؤیاهامو تو دقیق ترین تکنولوژی ها پیدا کردم و وقتی تاریخ می خوندم به صفحاتی برخوردم که تصادفاً تو ذهنم براش پایان بندی در نظر داشتم و دقیقاً همون اتّفاق افتاده بود.  

تو داستان نویسی به صنایعِ کولاکی برخوردم که با تمامِ بچّگیم، رگه هایی ازش رو تجربه کرده بودم.  

و خیلی راحت تو همون قالب ها داستان می نوشتم و فکر می کردم چه قدر بدبختم که همیشه تو مسایل ریاضی مثِ یه سربازِ پیاده ی بی توش و توان و به گِل نشسته عمل می کنم.  

همیشه تو کانون پرورش سرِ مقالاتِ پیچیده ی نجومی، دعوا داشتم. می گفتن برو بشین کتابایِ رده ی سنّی خودتو بخون، درصورتی که من تنها مشکلم با این مقالات، فقط و فقط عملیّات پیچیده ی ریاضی شون بود. اگر نه می تونستم اندازه گیری ها، کارکرد و جنس سیّارات، تأثیرشون بر هم و بر زمین و تأثیر زمین بر اونها رو درک کنم.  

تویِ نوشته هام گاهی دستخوشِ خیزش هایِ معنوی شدم، گاهی چالش هامو تو مکاتب فلسفی دیدم، گاهی به آدمایی برخوردم که از حلّ یه مشکلِ فلسفی ناامید بودن و من براش یه راه حلّ ساده داشتم...  

من از همه ی شمایی که میاید و این سطرها رو می خونید، خواهش دارم پرونده ی این حرف هایِ منو با مُهرِ فخرفروشی، بزرگ نمایی و هر چیزِ دیگه نبندید.  

من گاهی نیاز دارم این ها رو بگم.  

نیازی که وقتی آهنگ کلاسیک گوش می کنم، وقتی یه آنِ خاص دارم یا جهشی تو زندگیم رخ داده ازش بیانش عاجز بودم.  

و انقدر بزرگ شدم و انقدر بینِ آدم ها گشتم که می دونم شما هم به نوبه ی خودتون چیزی شبیهِ این یا حتّی بیشتر رو تجربه کردید و براتون احترام قائلم؛ و از لحاظ هایی بینِ ما هیچ تفاوتی نیست و از لحاظ هایی هم اگر هست، علامتِ منحصر به فرد بودنِ تک تکِ ماست.  

من خیلی از مسایلِ اطرافم رو با یه نگاه می فهمم، خیلی از حوادث رو از همین حالا می تونم پیش بینی کنم، خیلی از چالش هایِ عمیقِ روحمو خودم برطرف می کنم و بعد می فهمم که آدم هایِ بزرگ، برایِ فهمیدنش سال ها ریاضت کشیدن.  

و حس می کنم که با وجودِ گستره ای که از توضیحش عاجزم، باز هم تعدادِ آدم هایی که من رو دیوونه یا مسخره و بی کلّه می بینن کم نیست. باز هم محبّت و گذشت هایی که خیلی جاها دارم و حتّا خشم و کینه هام، حمل بر نفهمی من میشه و... من خیلی اشتباه می کنم و می دونم که همه ش ناشی از هماهنگ نبودنِ کنش هایِ بیرون و واکنش هایی هست که در درونم منعکس میشه.  

می دونم که تو اون دنیایِ بزرگ، ایده آلی هستم که تو این دنیا محقّق نمیشه و من فقط می تونم در قالبِ یه دخترِ جوان که دورانِ بلوغِ جسمیش داره به پایان می رسه، به تدریج به سمتِ زن شدن برم و بعد هم مادر بشم...  

من تمامِ عمرم از ایده آلی که در درونم بوده و هرگز کامل بروز نکرده در عذاب بودم.  

و همونایی هم که درکش کردن_ اونم نه کامل_ منو پس زدن!  

چون اون ایده آل، شبیهِ اژدهایی هست که به خواب رفته و انگار برایِ این دنیا ساخته نشده.  

بگذریم...  

می دونم خیلی از شما دوس دارید با چارتا سؤالِ خفن، مچِ ادّعاهایِ منو بگیرید یا با چن تا نظریه ثابت کنید همه ش طبیعیه و پیش میاد.  

نظرِ شما هم متینه، منتها چیزی نیست و نبوده که باهاش فخر بفروشم؛ اونقدری که عذابم داده، باعثِ انبساطِ خاطر نشده.  

به دنیاهایِ شما هم احترام می ذارم و اصلاً دوس دارم با هم درمیونش بذاریم.  

می دونم که همه ی ما بی نهایتیم... و این چرخه ادامه داره و قطعاً نسلِ بعد، با گستره ی درونیِ پیچیده تری پا به این عرصه می ذاره؛ انسان رو دوست دارم، و همه ی کسانی که پیش از من زیستند و با من می زیند و پس از ما خواهند زیست...  

نظرات 3 + ارسال نظر
هدهد یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 19:07

گلم خاطر رو تو خط 5 تا مونده به آخر اشتباه تایپ کردی.البته ببخشید

mersi ke gofti

خسروپور شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 21:04 http://www.ghazalajin.blogfa.com/http://

هر گاه آدما رُ توو گستره ی تخیل خودم خواستم شریک کنم ،فقط و فقط شکست خوردم.

پس اپیدمیه!

sara شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 14:10

فکر کنم همه ادمها تو زندگیشون خیلی وقتها یه ان خاص دارن ولی نمیتونن به خوبی بیانش کنن یا اصلآ بفهمن چی هست.اما امان از گستره تخیل.تنها جایی که فقط مال خود خود خود آدمه.

مالِ خود خود آدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد