دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

ذهنیات...

یک وقتایی فکر می کنم که من تویِ زندگیم چه حوادثی رو از سر گذروندم؟  

و تویِ اون حوادث، چیا رو فهمیدم؟ و چیا رو نفهمیدم؟ و چیا بودن که نخواستم بفهممِ شون؟!  

و متأسّفانه متوجّه می شم که بابت اون نخواسته ها، پُل هایِ زیادی رو پشتِ سرم خراب کردم.  

اعتراف می کنم که خیلی چیزها رو تو این زندگی کوتاه امّا طولانی از نظر گذروندم و تو دلم به عیارِ بالایِ تجربه شون ایمان آوردم امّا نپذیرفتمشون؛ ولی راستِشو بخوای، داستان به اینجا ختم نشد!  

من به آدم ها نگاه کردم و حقّ انتخاباشون.  

دیدم که در اکثرِ موارد، با این حق، میریم به استقبالِ ناحق...  

و من از خودم می پرسم:  

یعنی تا این حد ضعیف شدیم که حوادث رویِ ما مانور میدن؟  

یعنی من تا این حد پیروِ هوسم بودم که دنیا فاسد شده؟  

شایدم همه یِ اینایی که می نویسم حقّ مطلبو ادا نمی کنه؟!  

پس ما به چی فقیر بودیم؟ هستیم؟ ... خواهند بود؟  

بهتره آدما رو با انتخاباشون برایِ مدّتی تنها گذاشت. بعضی از وجدان ها هنوز قوّتِ جنبیدن دارن؛ اونم درست وقتی انتظارشو نداریم...  

ما هنوز افسانه ی ایوان ساده لوح رو باور داریم!

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدو دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 20:58 http://neveshtan-bar-sang.blogfa.com

به نظرِ من فاصله ای که بینِ آدمها می افته ، فقط به خاطرِ همین "حق انتخاب"ـه . که یکی به انتخاب و حقِ دیگری اعتنا نمی کنه یا نمی خواد اعتنا داشته باشه . چه دوستهایی که یا من اعتنا نکردم یا اون ها و الآن فقط یه فعلِ کهنه از اون دوستی ها مونده "بودیم"
شاید فقیریم به "هست" . چون که شاید بی نیاز و مملو باشیم از "بود" . فقیریم به پویایی و زندگیِ "هست" ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد