دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

باران

من، چیزی از هیچ کداممان نخواهم گفت؛  

حتا از نگاهی که به زمین می دوزم.  

تو چیزی نمی گویی و فصلی می گذرد.  

اگر چشم به راهِ باران باشم، دخترک عشق هایِ کاغذی خواهم بود.  

من باریده ام و خواهم بارید. چرا که برایِ به ثمر نشستن، باید دست و دل باز بود.  

حالا بنشین و غروبِ آخرین ستاره ی شب را تماشا کن.  

برایِ با هم بودنمان، عروسِ نخستین بادی شدم که از سمتِ سحر می گذرد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد