دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

آنتونین دِوُورژاک

یک آهنگی هست به اسم "Finale: Allegro Giocoso" که آنتونین دِوُرژاک ساخته و من هر بار که گوشش می دادم، یه حسّ غرور ملّی تو وجودم بیدار می شد و بسیار هم قوی بود!  

اوّلین باری که تو زندگیم احساس غرور بهم دست داد، وقتی بود که این آهنگو تو افتضاح ترین شرایط روحی، در زشت ترین وضعیّت بیرونی و اسف بارترین درجه ی افسردگی کشفش کردم... هیچ وقت! تأکید می کنم: هیچ وقت؛ زمانی که داشتم اشک می ریختم و تصادفن روی این آهنگ متوقّف شدم رو فراموش نمی کنم.  

طولانی و پر از غرور و بالندگی...  

یه زنگ طولانی بود که تو وجودم، انفعال ناشی از ضربات ژرف تنهایی رو به طور غیر مترقّبه ای التیام داد و بیدارم کرد.  

صدبار به خاطر تجربه ی شرایط بحرانی "نزول متوالی بلا" خواستم از یه عقیده ی خاصّ خودم فاکتور بگیرم، ولی دیدم که اتّفاقن وقتی یه سری از ابعاد قضایا مجهول هستن، گاهی آبستن دستی هستن که تو اون لحظات اگر به عرش نرسونده تم، امّا جایی رو هوا و درست تو فاصله ی پرتگاه و درّه نگهم داشته و بهم ندا میده: حالا انتخاب کن!  

و خب... البتّه انتخاب من چندان هم اهمّیتی نداشته. برای اینکه وقتی با تمام وجودم خواستم که پرت بشم و سقوط کنم، هی بالا و بالاتر رفتم و وقتی با بند بند روحم، فقیرِ یه لحظه بودن تو اوج بودم، ناغافل چنان تو ورطه ی آزمون و خطا گیر کردم که از زیاده خواهی به غلط کردن و بیشتر فکر کردن، تغییر عقیده دادم!  

بگذریم... دِوُورژاک گوش کنید... ما بهش می گیم: حماسه ی ملّی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد