دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

رؤیا

اپیزود اوّل:  

کتابفروشی شلوغ بود. جمعیّت به هم فشار می آوردند و تنه می زدند. کتاب به دست، به زور ایستاده بودم و منتظر بودم که نوبتم شود و حساب کنم. دیدم که دختری از دلِ جمع نگاهم کرد؛ لبخند زد و تکّه کاغذی را روی پیشخوان شیشه ای گذاشت. باد تندی وزید و کاغذ را انداخت. گفتم: درست نیست به عنوان یک دختر، در این جمعیّت فشرده و انبوه خَم شود و کاغذش را بردارد. به هر مصیبت که بود، خم شدم و از زیر دست و پای جمع، کاغذ را برداشتم و کاملن امانت دارانه، روی میز گذاشتم. دختر با اخم و تعجّب نگاهم کرد... با اخم و تعجّب نگاهش کردم. پسری که پشت سرم ایستاده بود، کاغذ را برداشت و خواند. به دختر نگاه کرد، دختر هم به او. لبخند زدند و پسر، کاغذ را توی جیبش گذاشت...  

اپیزود دوّم:  

وسط میدان ایستاده بودم و به پرچم نگاه می کردم که با تمام ابهّتش، روی زمین بود و در انتظار به اهتزاز درآمدن. می دانستم که پرچم های تقلّبی را لا به لای اصلی ها علم کرده بودند تا کسی متوجّه نشود که این ها، "اللّه" ندارند...  

دو سرباز وظیفه آمدند و طناب را کشیدند و پرچم را روی میله بالا بردند. همین طور که با لبخند به ابهّتش نگاه می کردم، ناگهان دیدم که "اللّه" ندارد! گفتم: پرچم تقلّبی ست؛ علم نکنید! به هم نگاه کردند و دیوانه وار خندیدند. من مدام گفتم، آنقدر گفتم و آن قدر خندیدند که آخر به اهتزاز درآمد...  

اپیزود سوّم:  

از پلّه های مارپیچِ ساختمان قدیمیِ مدرسه ی ابتدایی ام بالا می رفتم. مقرّ دشمن بود. گویا کسی مرا نمی دید. اسلحه هاشان را پُر می کردند و از فردا حرف می زدند که قرار بود کودتا کنند. ایستادم و نگاهشان کردم... صدایی به من و در من و از  من بود که در من طنین انداخت: با چنین وضعی، بیشتر از این انتظار داشتی؟ ...

اپیزود بیداری:  

دریا را از نظر گذراندم و به پنجره ی خوابگاه نگاه کردم. من، فقط یک نفر بودم، در میان آن همه ظلمات و پژواک فوران درد در تخت هایی که به هم نزدیک شده بودند و آنها که با من سرِ یک سفره غذا می خوردند، به هم می آویختند از فشارِ شهوت و خشم... من، فقط یک نفر بودم و تنهایی آنها... خم شدم و بندِ پوتینم را بستم. بعد، سرم را بلند کردم و قطره اشک هایم را روی پوتینِ سربازی ام شمردم و قیاس کردم با تنهایی آنها...  

 

 

پ.ن: از یادداشت های غیرِ مکتوبِ یک انسان!

نظرات 1 + ارسال نظر
zahra.r پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 00:09

سلام شیوا جان...
تبریک دوشیزه ی آشوب!

سلام دوستم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد