دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

نبرد

تماشا می کنم  

که از پیکار بازگشته ام؛  

بر تلّی از خودهای به خون نشسته  

در امتداد غروب...  

ما قائم به بنفشه ها بودیم  

و بنفشه هرگز نمی شکوفد  

مگر بر پیکرِ من که به نامت  

در مزار تنم به معراج رفتم...  

 

 

پ. ن: زیر شمشیر غمش، رقص کنان باید رفت...

نظرات 2 + ارسال نظر
alireza دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 19:13 http://livesky.blogsky.com

جز عشق نگویم سخنی در پس گفتار...

پگاه دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 23:17

از زیر شمشیر غمش رقص کنان باید آمد بیرون
تا به کی این دل از غم شود خون؟

برای عشق، باید با خون بجنگی.
یا دست کم اگه نمی دونی چرا باید با خونت بجنگی، یه جوری از گوشه ی میدون در بری که بتونی بزرگ ترین آرمان زندگیتو همون جا جا بذاری...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد