دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

دوشیزه ی آشوب

شعر شدنت آغاز درد است...

1

گر رود دیده و عقل و خرد و جان، تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر ازیشان، تو مرو
آفتاب و فلک اندر کنف سایه ی توست
گر رود این فلک و اختر تابان، تو مرو
ای که دُردِ سخنت صاف تر از طبع لطیف
گر رود صَفوَتِ این طبع سخن دان، تو مرو
اهل ایمان همه در خوفِ دَمِ خاتمتند
خوفم از رفتن توست، ای شهِ خوبان! تو مرو
تو مرو، گر بروی، جان مرا با خود بَر
ور مرا می نبری با خود از ین خوان، تو مرو
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونق بُستان، تو مرو
هجر خویشم منُما، هجر تو بس سنگدل است
ای شده لعل ز تو سنگِ بَدَخشان، تو مرو
که بُوَد ذرّه که گوید:((تو مرو، ای خورشید))؟
که بود بنده که گوید به تو سلطان:((تو مرو))؟!
لیک تو آبِ حیاتی، همه خَلقان ماهی
از کمالِ کَرَم و رحمت و احسان، تو مرو
هست طومارِ دلِ من به درازای اَبَد
بر نوشته ز سرش تا سوی پایان:((تو مرو))!
گر نترسم ز ملال تو، بخوانم صد بیت
که ز صد بهتر وَز هجده هزاران، تو مرو

نظرات 3 + ارسال نظر
alireza دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 19:06 http://livesky.blogsky.com

غزلی زیبا از مولوی...
من فقط توی کف شم این مولوی چه جوری این همه شعر گفته.

چــــــکــــــــــی یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 15:01

تو نرو...

پگاه یکشنبه 9 تیر 1392 ساعت 09:34

این شعر بسی زیبا بود و ما بسی لذت بردیم.

از غزلیّات شمس بود... خوشحالم که لذّت بردی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد